شاید خستگی ...
شاید دلتنگی ...
شاید احساسی زود گذر ...
شاید غمی جانکاه و قدیمی ...
شاید احساس غربت در محیط مجازی ...
شاید تنبلی ...
شاید بی حوصلگی ...
شاید عدم تمایل به انجام کارهای تکراری و کم محتوی ...
و شاید احساس تکلیف در حوزه ای دیگر ...
و یا ... .
حالا هر چه که هست وبلاگ نویسی را بیشتر از این دوست ندارم .
حتی دستم به اصلاح همین مطالبی هم که تا کنون در وبلاگ قرار داده ام نمی رود .
می خواهم چند صباحی را به اموری دیگر بپردازم .
به قول قدیمیها اگر زنده بودیم، خداوند هم توفیق داد و شایدهایی که ذکرش گذشت یکی یکی کنار رفتند دوباره دست به قلم وبلاگ نویسی خواهم شد.
حسن ختام مطلب هم این شعر زیبا را تقدیم می کنم
در اشتیاق پرواز، بیآسمانترینم
عمری به جرمِ بودن، با خاک همنشینم
نفرین به چشمهایم، این حفرههای تاریک
آخر چگونه ای دور! باید تو را ببینم؟
ای باغ سبز سیّال! آخر بگو چه میشد
نزدیکتر بیایی،تا از تو گُل بچینم؟
در کوچههای تردید، تنها رهایم، آیا
تقدیر بیتو بودن، نقش است بر جبینم؟
ای اشتیاق آبی! با من بمان که عمریست
در آرزوی پرواز، بیآسمانترینم
ان شاءالله در پناه امام زمان روحی له الفداه سرفراز و موفق باشید .